صفحه نخست
1 مرداد 1399 1399-06-13 19:36صفحه نخست





مائده نیک آیین
01
تصدقتان گردم، مرا تنگ در آغوش بگیر، بگذار زمان عقب گرد کند برود و برود و برود تا روحم هُبوط کند در دختری اساطیری از تبار پرشین، از خاندان قجر. شبیه همان دخترک مرمرین اَرخالُق به تن و ساغری به پا، با آن موهای پُر چین و شِکَن و تاب و چشم های خمار و مسحور کننده ای که بر غلاف دیوان حافظ نقاشی شده است.
قربانتان روم، با من در زیر رنگ رنگ پرتوهای نور اُرسی این عمارت کهن با نوایی از شجریان برقص، نه با نوایی از شوبرت و شوپن. با من والس برقص تا شلیته ی قجری ام، به دور پاهای تو بپیچد و مرا به تو گره بزند. والسی به بلندای تاریخ، بگذار اینجا نقطه ی تلاقی غرب و شرق باشد و من و تو و این عمارت، سفیران عشق و صلح باشیم.
برایم حافظ بخوان، نه، گوته، نه، نه، از پِروِر بخوان، اصلا فقط برایم بخوان. تفاوتی نمی کند که گوته باشد یا حافظ، خیام باشد یا پِروِر. فقط بخوان. صدای تو لالایی مادرانه ای است که آرامش را به دنیای من بر می گرداند.
بلاگردان شما شوم، دست بر گُرده ی کمرم بیانداز و مرا سخت تنگ گیر. بگذار نفس در سینه ام حبس شود تا شمیم موهای تو، آخرین چیزی باشد که به یاد می آورم.
من هنوز امید دارم به ریشه هایی که در خاک هستند!

02
لالایی می خونم برات
شاید که یادت بیاد
تمام دنیامی تو
لالایی می خونم برات
شاید که زمین تا شه
به زیر پاهامون
لالایی می خونم برات
شاید که فاصله کم شه
میون من و تو
لالایی می خونم برات
شاید که آرزوت شه
دیدنمون توی کوچه
لالایی می خونم برات
شاید که قلبت
قلبمو بگیره تو مشتش
لالایی می خونم برات
شاید که مشت قلبت
نشکنه قلبم رو
لالایی می خونم برات
شاید که حس کنی
قلبم مرهم قلبته
لالایی می خونم برات
شاید که یادت بیاد
تموم دنیاتم هنوز


